محاجه

لغت نامه دهخدا

( محاجة ) محاجة. [ م ُ حاج ْ ج َ ] ( ع مص ) حجاج. ( منتهی الارب ). با کسی حجت گفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). حجت آوردن. || خصومت کردن. قال اﷲ تعالی اتحاجونی فی اﷲ. ( منتهی الارب ) ( از لسان العرب ). || مغلوب کردن کسی به اظهار حجت علیه او. ( از لسان العرب ).

فرهنگ معین

(مُ جِّ ) [ ع . محاجة ] (مص ل . ) ۱ - حجت آوردن . ۲ - دشمنی کردن . ۳ - بحث همراه با پرخاش ، بگومگو، یکی به دو.

فرهنگ عمید

خصومت ورزیدن و حجت آوردن، مخاصمه.

فرهنگ فارسی

خصومت ورزیدن و حجت آوردن
۱ - ( مصدر ) حجت آوردن دلیل آوردن . ۲ - خصومت کردن . ۳ - ( اسم ) دلیل آوری . ۴ - خصومت دشمنی .
با کسی حجت گفتن

ویکی واژه

محاجة
حجت آوردن.
دشمنی کردن.
بحث همراه با پرخاش، بگومگو، یکی به دو.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال احساس فال احساس فال تک نیت فال تک نیت فال ورق فال ورق