متوازی

لغت نامه دهخدا

متوازی. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) با هم برابر شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ). برابر : سراء و ضراء او نزدیک مرد دانا متوازی و متساوی است. ( جهانگشای جوینی ).
- سجع متوازی ؛ چنان است که کلمات در وزن و عددو حروف روی یکی باشند. چون گل ومل و مهجوری و مخموری مقابل سجع متوازن و سجع مطرف. و رجوع به سجع و ابدع البدایع شمس العلماء گرکانی ص 292 و تعریفات جرجانی ص 134 شود. || دو خطی که فاصله نقاط مختلف آنها نسبت به یکدیگر به یک اندازه باشد و هر چند آن دو خط را از طرفین امتداد دهند بهم نرسند.

فرهنگ معین

(مُ تَ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - برابر یکدیگر. ۲ - دو خط برابر با هم که هرچه امتداد داده شوند به هم نرسند، موازی . ، ~الاضلاع چهار ضلعی ای که اضلاع آن دو به دو با هم موازیند. ، ~السطوح فضایی که دارای شش وجه است و هر دو وجه رو به رو متساوی و موازیند.

فرهنگ عمید

۱. برابر یکدیگر.
۲. [قدیمی] دو خط مساوی و برابر هم که هرچه امتداد داده شوند به هم نرسند، موازی.

فرهنگ فارسی

برابریکدیگر، دوخطمساوی وبرابرهم که هرچه امتدادداده شوندبهم نرسند
( اسم ) ۱ - آنچه که روبروی دیگری باشد برابر . ۲ - دو خطی که فاصل. نقاط مقابل آن بیک اندازه باشد و هر قدر آن دو خط را از طرفین امتداد دهند بهم نرسند .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم