متفرد. [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] ( ع ص ) تنها و یگانه. بی همتا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : المتفرد بالربوبیة. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298 ). - متفرد بودن ؛ منحصر شدن در قولی یا چیزی شریکی در آن نداشتن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || یکسو گردنده. ( آنندراج ). جدا و دور شده : آن قلعه بستد و به اموال و غنایم آن متفرد شد... و سلطان از آن فتح... لذتی نیافت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 418 ).
فرهنگ معین
(مُ تَ فَ رِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) کناره گیرنده .
فرهنگ عمید
۱. تنها. ۲. یگانه.
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) کناره گیرنده یکسو گردنده . ۲ - ( صفت ) یگانه تنها جمع : متفردین .