دنبه گداز

لغت نامه دهخدا

دنبه گداز. [ دُم ْ ب َ / ب ِ گ ُ ] ( اِ مرکب ) ظرفی باشد که دنبه گوسفند در میان آن برشته کنند. ( آنندراج ) ( برهان ). || نوعی از سحر و جادوست و آن چنان باشد که ساحران به نام شخص سوزن بسیار بر دنبه گوسفندبخلانند و افسونی خوانند و آن را در قبر کهنه بیاویزند و چراغی در زیر آن روشن کنند تا از حرارت آن چراغ دنبه می گدازد، آن شخص نیز می گدازد و لاغر می شود تا بمیرد. ( آنندراج ) ( برهان ) ( ناظم الاطباء ):
تب و تابی فروغ او از ناز
شمع را کرده است دنبه گداز.محمدسعید اشرف ( از آنندراج ).

جمله سازی با دنبه گداز

چون مه بدر کنندش به نظر دنبه گداز ساغر هرکه درین بزم شود مالامال
نگشته از نظر شور خلق دنبه گداز هلال عید کجا قدر لاغری داند
پهلوی چرب، دشمن روشن گهر شود ماه تمام، دنبه گداز از نظر شود
به چشم شور کنندش چو ماه دنبه گداز دو هفته هر که ز ایام می شود فربه
زچشم شور نگردد چو ماه دنبه گداز شکاریی که درین صید گاه لاغر شد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ادریان
ادریان
رویداد
رویداد
قرین رحمت
قرین رحمت
تراشیدن
تراشیدن