متأخر

لغت نامه دهخدا

متأخر. [ م ُ ت َ ءَخ ْ خ ِ ] ( ع ص ) درنگ کننده و پس ماننده. ( آنندراج ). سپس مانده و درنگ کرده. مأخوذ از تازی ، عقب مانده و سپس مانده. ( ناظم الاطباء ). || آن که سپس همه دست از کار می کشد و از همه عقب می افتد. || آخر و پسین. ( ناظم الاطباء ) : و پیشینگان زراوند طویل کرده اند و متأخران زراوند گرد می کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و رجوع به تأخر شود.

فرهنگ معین

( متأخر ) (مُ تَ ءَ خِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - درنگ کننده . ۲ - معاصر، کسی که در زمان نزدیک به زمان حال می زیسته .

فرهنگ عمید

۱. درنگ کننده، دارای تٲخیر.
۲. [مقابلِ متقدم] نزدیک به اکنون، جدید.

فرهنگ فارسی

درنگ کننده، سپ مانده ، عقب افتاده، نقیض متقدم
( اسم ) ۱ - درنگ کننده پس مانده عقب افتاده مقابل متقدم : و هر چه متقدم بود بمرتبت شاید که متاخر شود . ۲ - کسی که در عهد اخیر ( نسبت بزمان ما ) میزیسته و لکن بعضی متاخران این تعریف کرده اند و بر عکس بنائ متقارب بحری بیرون آورده اند جمع : متاخرین .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم