لویشه. [ ل َ وی ش َ / ش ِ ] ( اِ ) لبیشه. لبیش. لبیشن.لویشن. لویش. لباشه. لواشه. لباچه. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود. زیار. ( مهذب الاسماء ).چوبی رسنی در آن بسته که بر لب ستوران بندند تا نگزند به دندان : یکیت روی ببینم چنانکه خری را به گاه ناخنه برداشتن لویشه کنی.؟ ( از لغت نامه اسدی ).لبت از هجو در لویشه کشم که بدینسان بود تبسم خر.سوزنی.تبیره زن از خارش چرم خام لویشه درافکند شب را به کام.نظامی.پیش آرد هی هی و هیهات را وز لویشه پیچد او لبهات را.مولوی.مرا کمند میفکن که خود گرفتارم لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند.سعدی.پوز خود را لویشه کردستم تا طمع بگسلد ز قرص و لواش.نزاری.حنک ؛ لویشه در دهن اسب. ( دهار ). تذییر؛ لویشه بر سر ستور کردن. ( تاج المصادر ). احتناک ؛ لویشه بر سر ستور نهادن. ( ترجمان القرآن ). لویشه. [ ل ُ وی ش َ / ش ِ ] ( اِ ) غله کوفته شده را گویند که هنوز از کاه جدا نکرده باشند. ( برهان ).
فرهنگ معین
(لَ شَ یا ش ) (اِ. ) ریسمانی که به شکل حلقه بر سر چوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند، لویش و لویشن و لبیشه و لبیشن و لباشه و لواشه و لباچه نیز می گویند.
فرهنگ فارسی
( اسم ) غل. کوفته شده که هنوز از کاه جدا نکرده باشند .
ویکی واژه
ریسمانی که به شکل حلقه بر سر چوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند؛ لویش و لویشن و لبیشه و لبیشن و لباشه و لواشه و لباچه نیز میگویند.