لنجه. [ ل َ ج َ /ج ِ ] ( اِمص ) اسم از لنجیدن. لنج که رفتاری باشد از روی ناز و عشوه و خرامی از راه تبختر و تکبر و رعنایی. رفتار به ناز. رفتاری بود به ناز، لیکن جاهلانه. ( فرهنگ اسدی ). خرامیدن زشت بود. ( اوبهی ). لنجه در هجوگویند و خرامیدن در مدح. ( فرهنگ اسدی ) : کفش صندوق و مخبث ... زنش هر دو گردند و هر دو ناهموار هیچ کس را گناه نیست در این کو برد جمله را همی از کار این یکی را به خنجه و خفتن وآن یکی را به لنجه و رفتار.لبیبی.در بیت ذیل در نسخه ها غنجه هست ، ولی گمان میکنم اصل آن لنجه بوده است : برداشته تا حجاب شرم از رخ گه شادی و گه نشاط و گه غنچه.منوچهری.از شعر ذیل خاقانی چنین مفهوم است که برخلاف گفته صاحب فرهنگ اسدی این کلمه به معنی مطلق خرامیدن باشد اعم از ممدوح و مذموم : سیمرغ به دمسنجه پنجه نکند رنجه او کبک گه لنجه ، من باز گه جولان.خاقانی.به خنده گفتن شیرینش دیدید به لنجه رفتن رعناش بینید.نزاری.شکرخای است چون طوطی خوش آواز است چون بلبل به جلوه همچو طاووسان به لنجه کبک کهسارا.ابن یمین.|| لنجه کردن ، دبه کردن ( در تداول مردم خراسان ). لنجه. [ ل ُ ج َ / ج ِ ] ( اِ ) در تداول گناباد خراسان ، بر لوله قوری و ابریق و مانند آن اطلاق شود. || لب. || گردبرگرد دهان. ( برهان ). لنجه. [ ل َج َ / ج ِ ] ( اِمص ) اسم از لنجیدن به معنی بیرون بردن و بیرون کشیدن چیزی از جائی به جائی. ( از برهان ).
فرهنگ معین
(لُ جَ یا جِ ) (اِ. ) ۱ - لب ، لنج . ۲ - گرد بر گرد دهان . (لَ جِ ) (اِ. ) رفتاری از روی ناز و عشوه .
فرهنگ عمید
۱. لب، گرداگرد دهان. ۲. چانه. * لنجه کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله. رفتار از روی ناز و خرام ناز، خرام.
فرهنگ فارسی
ناز، خرام، رفتارازروی نازوخرام، لنج، لب، گرداگرددهان، چانه ( اسم ) رفتار از روی ناز و عشوه خرامش : سیمرغ بد مسنجه پنجه نکند رنجه او کبک گه لنجه من باز گه جولان . ( خاقانی لغ. ) اسم از لنجیدن به معنی بیرون بردن و بیرون کشیدن چیزی از جائی به جائی .
دانشنامه عمومی
لنجه روستایی در دهستان خورهه بخش مرکزی شهرستان محلات استان مرکزی ایران است. بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این روستا کمتر از ۳ خانوار بوده است. الان دو خانوار هستند دارای برق فقط . اب و گاز ندارند.