لغت نامه دهخدا
ادب رابه من بود بازو قوی
به من بود چشم کتابت قریر.ناصرخسرو.بر سر لشکر کفار به هنگام نبرد
چشم تقدیر به شمشیرعلی بود قریر.ناصرخسرو.اقرار کن بدو و بیاموز علم او
تا پشت دین قوی کنی و چشم دل قریر.ناصرخسرو.|| ( مص ) بانگ کردن مار. ( آنندراج ).
قریر. [ ق ُ رَ ] ( اِخ ) شهری است بین نصیبین و رقه. ( از معجم البلدان ).