قدرت

لغت نامه دهخدا

قدرت. [ ق ُ رَ ] ( ع مص ) قدرة. توانستن. توانائی داشتن. رجوع به قدرة و قدران شود

فرهنگ معین

(قُ رَ ) [ ع. قدرة ] (مص ل. ) توانایی داشتن، توانستن.

فرهنگ عمید

۱. توانستن، توانایی داشتن، توانایی انجام دادن کاری یا ترک آن.
۲. توانایی، نیرو.
۳. سلطه، نفوذ فرمان.
* قدرت داشتن: (مصدر لازم ) نیرو و توانایی داشتن.
* قدرت کردن: (مصدر لازم ) قدرت و توانایی نشان دادن.
* قدرت نمودن: = * قدرت کردن

فرهنگ فارسی

توانستن، توانایی داشتن، توانایی
۱ - ( مصدر ) توانایی داشتن توانستن ۲ - ( اسم ) توانایی ۳ - الف - صفتی است که تاثیر آن بر وفق اراده باشد ب - مبدا قریبی است که افعال مختلف از آن صادر شود ومبدائ عبارتست از فاعل موثر و قریب یعنی بدون واسطه ج - قوه ای که مستجمع شرایط تاثیر باشد و مرادف است با استطاعت.
از شاعران دهلوی هندوستان است که دیوانی بیست هزار بیتی و منظومه موسوم به نتایج الافکار داشته و بسال ۱۲٠۵ هجری در مرشد آباد هند درگذشته است.

فرهنگ اسم ها

اسم: قدرت (پسر) (عربی) (تلفظ: qodrat) (فارسی: قدرت) (انگلیسی: ghodrat)
معنی: توانایی، توان، سلطه و نفوذ، ( در فلسفه قدیم ) توانایی ویژه ی موجود زنده که با آن از روی قصد و اراده عملی را انجام می دهد یا ترک می کند

ویکی واژه

توانستن؛ توانایی داشتن؛ توانایی انجام دادن کاری یا ترک آن از روی اراده و اختیار.
توانایی؛ نیرو.
سلطه؛ نفوذ فرمان. توانایی تأثیر گذاشتن بر کسی یا چیزی.
ظرفیت. توانایی بالقوه برای تغییر دیگران.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم