قح

لغت نامه دهخدا

قح. [ ق ُح ح ] ( ع ص ) خالص. ساده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): عربی قح ؛ مرد عربی محض. عبد قح ؛بنده و برده محض که پدر و مادر او هر دو بنده باشند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بطیخ قح ؛ خربزه پرمغز نارسیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بی آمیغ از زفتی. ( آنندراج ). بی آمیغ از زفتی و لئامت. ( ناظم الاطباء ). || بی آمیغ از جوانمردی. ( آنندراج ). بی آمیغ از کرم و جوانمردی. ( ناظم الاطباء ). || بی آمیغ از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مردم درشت بدخوی و جز آنها. ج ، اَقحاح. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(قُ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - خالص ، ساده . ۲ - درشت خوی .

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - خالص ساده بی آمیغ ۲ - درشت خوی .

ویکی واژه

خالص، ساده.
درشت خوی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال پی ام سی فال پی ام سی فال چوب فال چوب فال تک نیت فال تک نیت