قبال. [ ق ِ ]( ع اِ ) قبال النعل ؛ دوال پیش کفش که میان انگشتان باشد. ( ناظم الاطباء ). دوالی که بر طول نعلین دوزند و آن دو تا باشد و شراک دوالی که بر عرض دوزند. ( فرهنگ نظام ). || قصیری قبال ؛ نام ماری است خبیث.( ناظم الاطباء ). || مقابل. برابر. حذاء. - در قبال آن ؛ در برابر آن. قبال. [ ق ِ / ق َ ] ( اِخ ) کوه بلندی است در بادیه ، درسرزمین بنی عامر. ابن جنی آن را بفتح قاف روایت کرده و گوید: این کوه نزدیک دومةالجندل است : فوحش نجد منه فی بلبال یخفن فی سلمی و فی قبال.متنبی.یجتزن اودیةالنصیع جوازعاً أجواز عین ابا فنعف قبال.کثیر ( معجم البلدان ).
فرهنگ معین
(ق ) [ ع . ] (حراِض . ) مقابل ، برابر.
فرهنگ عمید
مقابل، برابر.
فرهنگ فارسی
مقابل، برابر برابر حذائ . یا در قبال . در برابر . کوه بلندی است در بادیه در سرزمین بنی عامر .