قبال

لغت نامه دهخدا

قبال. [ ق ِ ]( ع اِ ) قبال النعل ؛ دوال پیش کفش که میان انگشتان باشد. ( ناظم الاطباء ). دوالی که بر طول نعلین دوزند و آن دو تا باشد و شراک دوالی که بر عرض دوزند. ( فرهنگ نظام ). || قصیری قبال ؛ نام ماری است خبیث.( ناظم الاطباء ). || مقابل. برابر. حذاء.
- در قبال آن ؛ در برابر آن.
قبال. [ ق ِ / ق َ ] ( اِخ ) کوه بلندی است در بادیه ، درسرزمین بنی عامر. ابن جنی آن را بفتح قاف روایت کرده و گوید: این کوه نزدیک دومةالجندل است :
فوحش نجد منه فی بلبال
یخفن فی سلمی و فی قبال.متنبی.یجتزن اودیةالنصیع جوازعاً
أجواز عین ابا فنعف قبال.کثیر ( معجم البلدان ).

فرهنگ معین

(ق ) [ ع . ] (حراِض . ) مقابل ، برابر.

فرهنگ عمید

مقابل، برابر.

فرهنگ فارسی

مقابل، برابر
برابر حذائ . یا در قبال . در برابر .
کوه بلندی است در بادیه در سرزمین بنی عامر .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم