فراویز

لغت نامه دهخدا

فراویز. [ ف َ] ( اِ ) سجاف جامه و غیر آن. ( برهان ). به حذف الف نیز آمده است. ( آنندراج ). وژنگ. لبه. حاشیه. سجاف. ( یادداشت مؤلف ). پروز. فرویز. ( حاشیه برهان چ معین ) : جمعی آمدند از عراق و شیخ ما را فرجیی آوردند سخت خوب و صوفیانه به فراویز. ( اسرارالتوحید ).
این فراویزی و آن بازافکنی خواهد ز من
من ز جیب آسمان یک شانه دان آورده ام.خاقانی.

فرهنگ معین

(فَ ) (اِ. ) فرویز، پروز، سجاف ، سجاف لباس .

فرهنگ عمید

= پراویز

ویکی واژه

فرویز، پروز؛ سجاف، سجاف لباس.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ارمنی فال ارمنی فال جذب فال جذب فال قهوه فال قهوه فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی