عریس

لغت نامه دهخدا

عریس. [ ع َ ] ( ع اِ ) عروس. ( ناظم الاطباء ). رجوع به عروس شود. || واحد عُرس ، به معنی ریسمانها. ( از اقرب الموارد ).
عریس. [ ع ِرْ ری ] ( ع اِ ) خوابگاه شیر. ( منتهی الارب ). مأوای شیر و اسد. ( از اقرب الموارد ). کنام شیر. عریسة. و رجوع به عریسة شود.

فرهنگ معین

(عَ ) [ ع . ] (اِ. ) عروس .

فرهنگ فارسی

خوابگاه شیر ماوای شیر و اسد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم