لغت نامه دهخدا
عبدالصمد. [ ع َ دُص ْ ص َ م َ ] ( اِخ ) ابن عبدالوهاب بن الحسن بن محمدبن عساکر الدمشقی ثم المکی. رجوع به ابن عساکر ابوالیمن امین الدین عبدالصمد و نیز رجوع به الاعلام زرکلی شود.
عبدالصمد. [ ع َ دُص ْ ص َ م َ ]( اِخ ) ابی عبداﷲ با کثیرالیمنی. وی شاعر و کاتب انشاء سلطان عمربن بدر بود. او را دیوانی است. وی به سال 1025 هَ. ق. به الشحر درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).
عبدالصمد. [ ع َ دُص ْ ص َ م َ ] ( اِخ ) ابن علی بن عبداﷲبن عباس. وی عم منصور و به سال 147 هَ. ق. عامل او به مکه و طائف بود سپس ولایت مدینه یافت و به سال 159هَ. ق.المهدی او را عزل کرد و به سال 162 هَ. ق. وی را ولایت جزیره داد و در 163 او را دیگر بار معزول ساخت وتا سال 166 به زندان افکند. وی به سال 104 هَ. ق. متولد و در 185 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).
عبدالصمد. [ ع َ دُص ْ ص َ م َ ] ( اِخ ) ابن المعدل بن غیلان از شعراء دولت عباسی است و شاعری هجاگوی بود. مولد و منشاء او بصره بود. و به سال 240 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ). و رجوع به ابن المعدل شود.
عبدالصمد. [ ع َ دُص ْ ص َ م َ ] ( اِخ ) ابن منصوربن الحسن بن بابک. رجوع به ابن بابک عبدالصمد در این لغت نامه و الاعلام زرکلی شود.
عبدالصمد. [ ع َ دُص ْ ص َ م َ ] ( اِخ ) بدخشی در هراة به امر سلطان ابوسعید تاریخ او میگفته و از شعرای عصر او بود. از اشعار اوست:
ز ماهی هیاهوی تا ماه بود
سر آوازشان جانم اﷲ بود.( از مجالس النفائس ص 210 ).