عاقل

لغت نامه دهخدا

عاقل. [ ق ِ ] ( ع ص )خردمند. دانا. هوشیار و زیرک. ( ناظم الاطباء ). ج ، عقلاء و عُقّال و عاقلون. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). مقابل دیوانه :
حکیمان زمانه راست گفتند
که جاهل گردد اندر عشق عاقل.منوچهری.عاقل کامل تأمل در این حکایت کند. ( کلیله و دمنه ). و بدین مقامات و مقدمات هرگاه که حوادث بر عاقل محیط شود باید که در پناه صواب رود. ( کلیله و دمنه ).
دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه داناخود ستیزد با سبکبار.سعدی ( گلستان ).از این به نصیحت نگوید کست
اگر عاقلی یک اشارت بست.سعدی ( بوستان ).|| آهو و آهوئی که بر کوه بلند رود. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || دهنده دیه کشته شده. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || عصبه مرد که وارث او شوند مانند پدر و جد تا هر طبقه که بالا رود و فرزند فرزندتا هر طبقه که پائین رود. ( منتهی الارب ).
عاقل. [ ق ِ ] ( اِخ ) وادیی است که اِمَرة در بالای آن و رمه در پائین آن است و پر از طلح بود. ( معجم البلدان ).
عاقل. [ ق ِ ] ( اِخ ) ابن کلبی گوید کوهی است که حارث بن آکل المرار جد امری ءالقیس بدان ساکن بود. ( معجم البلدان ).
عاقل. [ ق ِ ] ( اِخ ) وادیی است بنی ابان بن دارم را. ( معجم البلدان ). آبی است بنی ابان بن دارم را و گفته اند وادیی است پایین بطن الرمة و گفته شده است که وادیی است به نجد... ( معجم البلدان ).
عاقل. [ ق ِ ] ( اِخ ) موضعی است به بلاد قیس. ( معجم البلدان ).
عاقل. [ ق ِ ] ( اِخ ) نصر گوید ریگی است بین مکه و مدینه. ( معجم البلدان ).
عاقل. [ ق ِ ] ( اِخ ) کوهی است به نجد. ( معجم البلدان ).
عاقل. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه واقع در 35هزارگزی جنوب باختری میانه و 35هزارگزی راه شوسه تبریز و میانه و 20هزارگزی راه آهن میانه - مراغه. این ده کوهستانی و هوای آن معتدل است و 129 تن سکنه دارد. اراضی آن از چشمه مشروب میشود. محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).

فرهنگ معین

(ق ) [ ع . ] (ص . ) خردمند.

فرهنگ عمید

۱. [جمع: عقلا] دانا، هوشیار، زیرک، خردمند.
۲. (فقه ) دهندۀ دیۀ مقتول.

فرهنگ فارسی

داناوهوشیاروزیرک، خردمندونیزعاقل، دهنده دیه مقتول
( اسم صفت ) ۱ - خرد مند با عقل . ۲ - هوشیار زیرک جمع عقلائ . یا عاقل عاقل . خردمند کامل عیار . ۳ - کسی که دوران جوانی را گذرانیده .
دهی است از دهستان کله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه واقع در ۳۵ هزار گزی جنوب باختری میانه و ۳۵ هزار گزی راه شوسه تبریز و میانه و ۲٠ هزار گزی راه آهن میانه و مراغه .

فرهنگ اسم ها

اسم: عاقل (پسر) (عربی) (تلفظ: āqel) (فارسی: عاقِل) (انگلیسی: aghel)
معنی: دانا، هوشیار، آن که از سلامت عقل برخوردار است، آن که عقلش خوب کار می کند، دارای بهره ی هوشی بالا، خردمند

دانشنامه عمومی

عاقل (میانه). عاقل یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان کله بوز شرقی بخش مرکزی شهرستان میانه واقع شده است.

ویکی واژه

ragionevole
saggio
خردمند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم