عارض شدن

لغت نامه دهخدا

عارض شدن. [ رِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) شکایت کردن. متظلم شدن. دادخواهی کردن. قصه به قاضی برداشتن. رفع دعوی کردن به حاکم. || روی دادن. رخ دادن. پدید شدن.

فرهنگ معین

( ~ . شُ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) ۱ - پیش آمدن ، رخ دادن . ۲ - شکایت کردن ، دادخواهی کردن .

فرهنگ فارسی

۱ - روی دادن رخ دادن ( حادثه ) . ۲ - شکایت کردن دادخواهی کردن .

ویکی واژه

پیش آمدن، رخ دادن.
شکایت کردن، دادخواهی کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا استخاره کن استخاره کن فال ارمنی فال ارمنی فال درخت فال درخت