لغت نامه دهخدا
چون خاک و هوا را بشود رتبت و صفوت
چون چرخ و زمین را بجهد راحت و آرام.مسعودسعد.چون ز راه صدق و صفوت نز من آید نز شما
صدق بوذر داشتن یا عشق سلمان داشتن.سنائی.آب را تا لطف و صفوت نار را تاب و تبش
خاک را حلم و درنگ و باد را خشم و شتاب
جاودان بادی بعالم پادشاه کامران
خاک حلم و باد شوکت آب لطف و نار تاب.سوزنی.وز نور روی صفوت لعل تو آورد
در یک مکان هم آتش و هم کوثر آینه.خاقانی.دریای عقلی در دلش صحرای قدسی منزلش
از نفس کل آب و گلش ، صفوت در اجزا داشته.خاقانی.صبح همه جان چو می ، می همه صفوت چو روح
جرعه شده خاک بوس خاک ز جرعه خراب.خاقانی.گفت لابد درد را صافی بود
زین دلالت دل بصفوت می رود.مولوی.رجوع به صفوة شود.
- صفوت آدمیان ؛ پیغمبر اسلام : در خبر است از سید کائنات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه دور زمان محمد مصطفی ( ص ). ( گلستان ).
صفوة. [ ص َ / ص ُ / ص ِ وَ ] ( ع اِ ) خالص و برگزیده چیزی. ( منتهی الارب ) ( بحر الجواهر ). برگزیده و آنچه صاف باشد از تیرگی و غش. ( غیاث اللغات ). خالص. ( مهذب الاسماء ). || ( اِمص ) برگزیدگی. ( غیاث اللغات ). بی آمیغی. پاکی. ویژگی. نابی. بی غشی. خلاف کدورت. || ( مص ) خلاصه کردن. ( غیاث اللغات ). || صاف شدن. ( غیاث اللغات ). صافی شدن. ( دهار ).
صفوة. [ ص َ وَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بالاولایت ، بخش حومه شهرستان تربت حیدریه. در 4000 گزی شمال تربت حیدریه و 2000گزی شمال شوسه عمومی تربت به باخرز. جلگه. معتدل. سکنه 196 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات ، بنشن ، تریاک. شغل اهالی زراعت ، گله داری. راه مالرو دارد. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).