شعشع

لغت نامه دهخدا

شعشع. [ ش َ ش َ ] ( ع ص ) دراز. || سایه پراکنده تنک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به شعشاع شود. || تابان. ( یادداشت مؤلف ):
وآن سر و آن فرق کش شعشع شده
وقت پیری ناخوش و اصلع شده.مولوی.
شعشع. [ ش ُ ش ُ ] ( ع اِ صوت ) ( از «ش وع » ) کلمه ای است که در خشنودی و شعف از رضامندی و صبر و تفویض گویند. ( ناظم الاطباء ). امراست بر تحریض بر قناعت و صبر بر تنگی عیش و تطویل شعر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || درخوش آیندی از بلند شدن مویها گویند. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(شَ شَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) نور افکندن . ۲ - (ص . ) تابنده .

فرهنگ عمید

تابنده.

فرهنگ فارسی

کلمه ایست که در خشنودی و شعف از رضامندی و صبر و تفویض گویند یا در خوش آیندی از بلند شدن مویها گویند .

ویکی واژه

نور افکندن.
تابنده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال اعداد فال اعداد فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی