سپاسدار

لغت نامه دهخدا

سپاسدار. [ س ِ ] ( نف مرکب ) شاکر. ( دهار ). شکور. ( تفلیسی ) ( دهار ). که پاس نعمت دارد. شکرگزار :
تو مر خدای را سپاسدار باش و تسبیح کن. ( جامع الحکمتین ص 159 ). که گفته اند سپاسدار باش تا سزاوار نیکی باشی. ( مرزبان نامه ).
چون وحش جدا شد از کنارش
پیر آمد و شد سپاسدارش.نظامی.

فرهنگ معین

( ~ ) (ص فا. ) حق شناس ، شکر - گزار.

فرهنگ عمید

۱. سپاس دارنده، منت پذیر.
۲. شاکر، شکرگزار، سپاس گذار.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - شاکر حق شناس شکر گذار . ۲ - منت پذیر .

ویکی واژه

حق شناس، شکر - گزار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم