سرانه

لغت نامه دهخدا

سرانه. [ س َ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی، اِ مرکب ) نوعی از باج که ازرعایا سر هر فرد گیرند. آنچه علاوه از باج و خراج ازرعیت گیرند. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جبایتی که ازهر تن مردم شهری و غیر آن سلطان ستاند:
گرفته ز آب و رنگی عاشقانه
ز گل گوشی و از بلبل سرانه.محسن تأثیر ( از آنندراج ).|| نوعی از باج است که سر هر حیوان بگیرند و هنگام حساب سرانه چون مردم شمار کنند آن را سرشماری گویند. ( آنندراج ). || فاضل که در تاخت زدن دو چیز با یکدیگر پیدا آید. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

(سَ نَ یا نِ ) ۱ - (ق مر. ) یکی یکی. ۲ - (اِ. ) مالیاتی که از هر فرد گیرند.

فرهنگ عمید

۱. یک یک.
۲. یکی یکی و از روی سرشماری.
۳. (اسم ) [قدیمی] باج و خراج که به طریق سرشماری از مردم بگیرند.
۴. (اسم ) [قدیمی] آنچه علاوه از باج وخراج بگیرند.

فرهنگ فارسی

یک یک، سرشماری، باج وخراج بروش سرشماری ازمردم
۱ - فرد فرد یکی یکی: سرانه تقسیم کرد. ۲ - مالیاتی که از هر فرد گیرند.
نوعی از باج که از رعایا سر هر فرد گیرند آنچه علاوه از باج و خراج از رعیت گیرند.

ویکی واژه

یکی یکی.
مالیاتی که از هر فرد گیرند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم