سحی

لغت نامه دهخدا

سحی. [ س َ حا ] ( ع اِ ) سحاء. سحاءة :
خدای ما سوی ما نامه ای نبشت شگفت
نبشته هاش موالید و آسمانْش سحی.ناصرخسرو ( دیوان چ کتابخانه طهران ص 454 ).سایه عدل او کشیده طناب
نامه فتح او گشاده سحی.ابوالفرج رونی.رجوع به سحاء و سحاءة شود.
سحی. [ س َح ْی ْ ] ( ع مص )خراشیدن گل را و رندیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). گل از زمین خاریدن. ( از اقرب الموارد ) ( تاج المصادر بیهقی ). || رندیدن کاغذ را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || کاویدن ، خدرک آتش را. ( منتهی الارب ). || ستردن موی را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || به بیل خاک و گل را برکندن از زمین. ( منتهی الارب ). || مهر کردن نامه را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): سحی الکتاب. ( اقرب الموارد ). رجوع به سحا شود.

فرهنگ معین

(س ) [ ع . سحاء ] (اِ. ) مُهرِ نامه ، نشان نامه .

ویکی واژه

سحاء
مُهرِ نامه، نشان نامه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال رابطه فال رابطه فال ای چینگ فال ای چینگ فال اوراکل فال اوراکل