لغت نامه دهخدا
دو تن را بفرمود زورآزمای
به کشتی که دارند با دیو پای.فردوسی.گشاده بری گرد زورآزمای
نبرداشتی جوشن او ز جای.فردوسی.به زاری بر اسفندیار آمدند
همه دیده چون نوبهار آمدند
بر ایشان ببخشود زورآزمای
وزان پس نیفکند کس را ز پای.فردوسی.به زابل نبد ایچ زورآزمای
که آن چرخ کردی به زه سرگرای.اسدی.ز زورآزمایان گردنفراز
بسا کس شد و گشت نومید باز.اسدی.چون زورآزما شده دست جنون تو
خاقانیا تو فکر گریبان نمی کنی.خاقانی.درشت و تنومند و زورآزمای
به تنها عدوبند و لشکرگشای.نظامی.یکی از صاحبدلان ، زورآزمایی را دید بهم برآمده. ( گلستان ).
به زندان فرستادش از بارگاه
که زورآزمای است بازوی شاه.سعدی ( بوستان ).هرچه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست
پنجه با زورآزما افکندن از فرهنگ نیست.سعدی.رجوع به زور و زورآزمایی شود.
زورآزما. [ زِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان یک مهه است که در بخش مسجد سلیمان شهرستان اهواز واقع است و 360 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).