زرافشانی

لغت نامه دهخدا

زرافشانی. [ زَ اَ ] ( حامص مرکب ) نثار کردن زر. زر بخشیدن. زر پراکندن :
من خود از گنجهای پنهانی
وقت حاجت کنم زرافشانی.نظامی.مرد قصاب از آن زرافشانی
صید من شد چو گاو قربانی.نظامی.چو از منزل زرافشانی بپرداخت
ز جلاب و شکر نزلی دگر ساخت.نظامی. || کنایه از تابیدن به انوار طلائی. نورپاشی :
شمع که هر شب به زرافشانی است
زیر قبا زاهد پنهانی است.نظامی.رجوع به زرافشان شود.

فرهنگ معین

( ~. ) (حامص . ) زر پراکندن .

فرهنگ فارسی

نثار کردن زر زر بخشیدن کنایه از تابیدن با نوار طلایی

ویکی واژه

زر پراکندن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال درخت فال درخت فال میلادی فال میلادی فال آرزو فال آرزو