رودار

لغت نامه دهخدا

رودار. ( نف مرکب ) رودارنده. در تداول عامه ، بیحیا. بیشرم. شوخ. شوخ دیده. شوخ چشم. وقح. رجوع به رو و رو داشتن شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم