رنج بردن

لغت نامه دهخدا

رنج بردن. [ رَ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) تحمل صدمه و اذیت و مصیبت نمودن. ( ناظم الاطباء ). زحمت کشیدن. رنج کشیدن. تحمل مشقت و محنت کردن :
پسندیدم آن هدیه های تو نیز
کجا رنج بردی ز هر گونه چیز.فردوسی.بسی رنج برد اندر آن روزگار
به افسون و اندیشه بی شمار.فردوسی.به چاره درون هیچ ره خودنبود
همی گفت کاین رنج بردن چه سود.فردوسی.جهان جای بقا نیست به آسانی بگذار
به ایوان چه بری رنج و به کاخ و به ستاوند.طیان.من به پروردن تو رنج بدان روی برم
که تو در جستن کام دل من رنج بری.فرخی.امیر ماضی چند رنج برد و مالهای عظیم بذل کرد تا قدرخان ، خانی یافت. ( تاریخ بیهقی ). یک سال و نیم در این رنج برد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 538 ).
به کشت ار برد رنج کشورزیان
چنان کن که ناید به کشور زیان.اسدی.رنج مبر که به گفتار تو بازنایستند [ بوزینگان ]. ( کلیله و دمنه ). مردی مر غیر را می گفت رنج مبر. ( کلیله و دمنه ).
از این بایست چندین رنج بردن
که بی رنجی نخواهی گنج بردن.عطار ( اسرارنامه ).

فرهنگ معین

(رَ. بُ دَ ) (مص ل . ) ۱ - آزار دیدن ، درد کشیدن . ۲ - غصه خوردن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - زحمت کشیدن مشقت کشیدن . ۲ - درد کشیدن تحمل درد کردن . ۳ - اندوه خوردن غصه خوردن .

ویکی واژه

آزار دیدن، درد کشیدن.
غصه خوردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم