( آب زر ) آب زر. [ ب ِ زَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زر محلول که بدان نویسند و تذهیب کنند. معرّب آن زریاب و بتصحیف زرباب است : کسی گفت چگونه میبینی این دیبای مُعْلَم را بر این حیوان لایعلم ؟ گفتم خطی زشت است که به آب زر نوشته است. ( گلستان ). منه جان من آب زر برپشیز که صراف دانا نگیرد بچیز.سعدی.- چون آب زر شدن ِ کار ؛ سخت نیکو و بسامان شدن آن ، و مرادف آن چون زر و چون نگار شدن است : از پی زر بسر چو آب از پی آن دَوَم که او با چو تو نقره ای کند کار دلم به آب زر.مجیر بیلقانی.تا ز رای تو یافت پرتو نور کار خورشید همچو آب زر است.رفیعالدین لنبانی.آفتابی که هر دو عالم را کار از او همچو آب زر گردد.عطار.|| شراب سفید.، ابزر. [ اَ زَ ] ( اِخ ) دهی به فارس. ( منتهی الارب ).
فرهنگ معین
( آب زر ) (بِ زَ ) (اِمر. ) ۱ - آب طلا. ۲ - شراب زعفرانی .
فرهنگ فارسی
( آب زر ) ( اسم ) ۱ - آبی که در آن طلا و نقره حل کرده باشند زر محلول که بدان نویسند و تذهیب کنند . ۲ - شراب زعفرانی . زر محلول که بدان نویسند و تذهیب کنند