لغت نامه دهخدا
خم رها کن، که بود چاهی ژرف
سر به آجر برآوریده شگرف.نظامی. - آجر بزرگ؛ به فارسی تاوه گویند که معرب آن طابق است و نیز بتازی آن را اِردِبه خوانند.
- آجر تراش؛ آجری است که برونسوی اوساییده و هموار شده باشد زینت را و قسمی از آن را امروز قزاقی گویند.
- آجر جوش؛ آجر بسیار پخته و از صورت و رنگ بگشته که در بنیاد ابنیه و پیرامن تپه های گلکاری بکار برند.
- آجر ختایی؛ نوعی از آجر، بزرگتر از آجر عادی و کوچک تر از آجر نظامی.
- امثال:
نان کسی را آجر کردن؛ امید نفع و نعمت او را بدل بنومیدی کردن.
آجر. [ ج ُ ] ( از فرانسوی، ص، اِ ) ( از فرانسوی ِ آژور ) مشبک. بسوراخ، و آن را شبکه و سه پایه نیز گویند.
- آجر زدن؛ سه پایه دوختن و شبکه زدن.
آجر. [ ج َ ] ( اِخ ) صورتی از هاجر، نام مادر اسماعیل علیه السلام.
آجر. [ ج ُرر ] ( اِخ ) قریه یا محله ای از بغداد که چند تن از مشاهیر بنسبت بدان آجری لقب یافته اند، و آن را درب الاَّجر هم می گفته اند.
اجر. [ اَ ] ( ع اِ ) پاداش عمل. ( منتهی الارب ). پاداش نیک. مزد. اجرت. مزد کار: بدرستی که او ضایع نمیگرداند اجر نیکوکاران را. ( تاریخ بیهقی ). ج، آجار، اُجور. || ثواب: چنان دید امیرالمؤمنین... که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت بسوی بازیافت اجر و ثواب. ( تاریخ بیهقی ). || ذکر نیکو. || کابین زنان. ( منتهی الارب ). مهر زن. || ( مص ) مزدور کسی بودن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ). || پاداش دادن. ( منتهی الارب ). پاداش نیک دادن. مزد دادن. || استخوان شکسته پیوستن. استخوان بر کژی وادربستن. ( تاج المصادر ). به شدن استخوان شکسته بر کجی و ناراستی: اجرت العظم انا؛ بستم استخوان شکسته را بر کجی ( لازم و متعدی است ). ( منتهی الارب ).
|| بکرایه دادن چنانکه مملوک را: اجر المملوک. ( منتهی الارب ).
- اجر بردن؛ پاداش یافتن:
اندوزد از عبادت یزدان عدوی او
اجری که برهمن برد از طاعت صنم.عرفی.- اجر غیرممنون؛ ثواب بی نقصان.
اجر. [ اَ ج ُ ] ( معرب، اِ ) ( معرب آگور ) لغتی است در آجر. خشت پخته. ( منتهی الارب ). رجوع به آجر شود.