در زبان فارسی، واژه مبهم بار معنایی قابل توجهی دارد و به مفاهیمی چون عدم وضوح، عدم صراحت، پیچیدگی و ابهام اشاره میکند. این واژه زمانی به کار میرود که یک موضوع، ایده، یا بیانیهای به آسانی قابل درک و فهم نباشد و در نتیجه، امکان تفسیرهای گوناگونی از آن وجود داشته باشد. ابهام میتواند ناشی از عوامل مختلفی باشد؛ از جمله استفاده از زبانی پیچیده و غیرشفاف، فقدان اطلاعات کافی، یا وجود تناقضات در یک متن یا سخنرانی. به همین دلیل، در بسیاری از زمینهها از جمله حقوق، فلسفه، ادبیات و حتی در ارتباطات روزمره، تلاش بر این است که از ابهام پرهیز شود و پیامها به صورت روشن و صریح بیان شوند تا از سوءتفاهمها و تفسیرهای نادرست جلوگیری شود. در مقابل، در برخی از حوزههای هنری و ادبی، ابهام میتواند به عنوان یک عنصر زیباییشناختی مورد استفاده قرار گیرد و به اثر عمق و غنای بیشتری ببخشد، چرا که به مخاطب امکان میدهد تا با تکیه بر تخیل و دانش خود، لایههای پنهان معنایی اثر را کشف کند.

مبهم
لغت نامه دهخدا
وز عقل ببین به فعل پیداش
اندر دل دهر راز مبهم.ناصرخسرو ( دیوان ص 275 ).بر خویشتن ار تو بپوشی این را
آن نیست به نزد خدای مبهم.ناصرخسرو ( دیوان ص 278 ).و مراسم سیاست مبهم و مهمل ماند. ( سندبادنامه ص 5 ). و مشکلات و معضلات مبهم برآیند، گوهر آن را بر محک عقل بایدزد. ( سندبادنامه ص 99 ). نوح از حدوث آن مشکل مبهم و وقوع آن حادث معظم هراسان شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 114 ).
- اسم مبهم؛ در نزد علماء نحو عبارت از «اسم اشاره » و «اسم موصول » است. ( از محیط المحیط ). و رجوع به ترکیب لفظ مبهم و مبهمات شود.
- حائطمبهم؛ حیاطی که در آن در نباشد. ( از اقرب الموارد ).
- سخن مبهم؛ سخنی که معنی آن فهمیده نشود، و سخن مغلق. ( ناظم الاطباء ).
- صورتهای مبهم؛ ( اصطلاح ریاضی )، آن است که هرگاه تابعی به ازاء مقدار معین از متغیر به یکی از صورتهای زیر در آید: » یا ( * o یا ( ( یا ( -( تابع به ازاء آن مقادیر مبهم است و این صورت را صورتهای مبهم تابع می نامند. ( از فرهنگ فارسی معین ).
- طریق مبهم؛ راهی که پنهانی و ناشناس باشد. ( ازذیل اقرب الموارد ).
- کلام مبهم؛ سخنی که وجهی نداشته باشد. ( از محیط المحیط ) ( از ذیل اقرب الموارد ). کلامی که هیچگونه دریافت نشود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- لفظ مبهم؛ لفظی است که صریح در مدلول خاصی نباشد و رفع ابهام آن بوسیله تمیز ممکن است. ( فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و اسم مبهم و مبهمات شود.
- مبهم داشتن؛ پوشیده و ناشناخته داشتن:
ز خصمی که ناقص فتاده است نفسش
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] ویژگی کار مشکل و پیچیده.
۳. [قدیمی] پوشیده.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - کار پوشیده پیچیده نامعلوم. ۲ - لفظ یا کلامی که مفهوم نگردد. ۴ - نا معین.
جداکننده
دانشنامه عمومی
ویکی واژه
indeterminato
نامعلوم، مجهول، پیچیده، دارای ابهام.
جمله سازی با مبهم
چون بحر میان جانبین بود کارم ز خطر نمود مبهم
از رموز مبهم است ادراک سر او بلی چون نباشد...م است
گشته بالمعمه خاطر تو چشم خورشید مبهم و معما