حلیب

لغت نامه دهخدا

حلیب. [ ح َ ] ( ع ص ،اِ ) شیر دوشیده یا تازه دوشیده که مزه آن متغیر نشده باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شیر تازه و خام. ( کنزاللغات ) ( غیاث ). شیر خام و ناجوشانده : و اذا شرب [ طراثیث ] بمخیض البقر و بلبن الماعز حلیباً و مطبوخاً اصلح استرخاء المعده. ( ابن البیطار ).
- لبن الحلیب ؛ لبن الرطب. شیر ماک. آغوز. فله. این کلمه در ابن البیطار مکرر آمده است و لکلرک آنرا به پتی له ترجمه میکند و پتی له ؛ آبی است که از شیر جغرات شده جدا میشود. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| شراب خرما. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || دم حلیب ؛ خون تازه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || شیره ٔتخم ها و غیر آن. یکی از معانی حلیب در طب و پزشکی ودواشناسی شیره ای است که از بذور کوفته و در آب مالیده و از کرباس درکرده گیرند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - شیر تازه دوشیده . ۲ - شراب خرما.

فرهنگ عمید

۱. شیر، به ویژه شیر گاو یا گوسفند.
٢. شراب خرما.

فرهنگ فارسی

۱ - شیر دوشیده شیر . ۲ - شراب خرما .

ویکی واژه

شیر تازه دوشیده.
شراب خرما.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال انبیا فال انبیا فال چوب فال چوب فال نوستراداموس فال نوستراداموس