انفساخ

لغت نامه دهخدا

انفساخ. [ اِ ف ِ ] ( ع مص ) برانداخته شدن آهنگ و بیع و نکاح و جز آن. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). شکسته شدن بیع و عزم و زواج. ( از اقرب الموارد ): انفساخ بیع؛ باطل شدن آن. || تباه شدن عقد یا ازهم بشدن چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از مصادر زوزنی ). گسیختن. ازهم گسیختن : انفساخ جیفه ؛ متلاشی شدن مردار. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

(اِ فِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) برانداخته شدن ، به هم خوردن ، برهم زده شدن (عقد بیع یا نکاح ). ۲ - کار باز افتادن . ۳ - (اِمص . ) بهم خوردگی ، باز افکندگی .

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) بر انداخته شدن بهم خوردن بر هم زده شدن ( عقد بیع یا نکاح ) کار باز افتادن . ۲ - ( اسم ) بهم خوردگی باز افکندگی .

ویکی واژه

برانداخته شدن، به هم خوردن، برهم زده شدن (عقد بیع یا نکاح)
کار باز افتادن.
بهم خوردگی، باز افکندگی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال حافظ فال حافظ فال ورق فال ورق فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال فنجان فال فنجان