لغت نامه دهخدا
شاه دیگر روز باغ آراست خوب
تختها بنهاد و برگسترد بوب.رودکی.چو بشنید خاقان بیاراست گاه
بفرمود تا برگشادند راه.فردوسی.بگویش که گردان ترا خواستند
سر تخت ایران بیاراستند.فردوسی.رخ دختران را بیاراستند
سرزلف بر گل بپیراستند.فردوسی.خرامان بیامد سیاوش برش [ بر سودابه ]
بدید آن نشست و سر و افسرش
بیاراسته خویشتن چون بهار
بگِردَش هم از ماهرویان هزار.فردوسی.چنین تا بیامد مه فرودین
بیاراست گلبرگ روی زمین.فردوسی.چو آراید او تاج و تخت مهان
برآساید از رنج و محنت جهان.فردوسی.عمر کرد اسلام را آشکار
بیاراست گیتی چو باغ بهار.فردوسی.یکی کلبه ای ساخت اسفندیار
بیاراست همچون گل اندر بهار.فردوسی.همه پشت پیلان به پیروزه بخت
بیاراست سالار بیداربخت.فردوسی.بر او آفرین کرد و گفتا که بخت
بیاراید از تو سر تاج و تخت.فردوسی.چو بر شاه عیب است بدخواستن
بباید بخوبی دل آراستن.فردوسی.چو خورشید گیتی بیاراستی
خروشی ز درگاه برخاستی.فردوسی.کنون تاج و اورنگ هرمزدشاه
بیارایم و برنشانم بگاه.فردوسی.جهانی به آئین بیاراستند
چو خوشنودی نامور خواستند.فردوسی.گر عیب سر زلف بت از کاستن است
چه جای بغم نشستن و خاستن است
جای طرب و نشاط و می خواستن است
کآراستن سرو به پیراستن است.عنصری.بدو داد فرخنده دخترْش را
بگوهر بیاراست اخترْش را.عنصری.آنکه خوبی از او نمونه بود
چون بیارائیش چگونه بود؟عنصری.روی گل سرخ بیاراستند
زلفک شمشاد بپیراستند.منوچهری.شهر آذین بستند از در سرای ارتاش تا در بتان و همه بخود ومغفر و زره و جوشن و دیبا بیاراستند. ( تاریخ سیستان ). ایزد عز ذکره سبکتکین را مسلمانی عطا داد و پس برکشید تا از آن اصل درخت... شاخها پیدا آمد به بسیار درجه از اصل قویتر و بدان شاخها اسلام بیاراست. ( تاریخ بیهقی ). و بمدد توفیق جمال حال ایشان بیاراست. ( تاریخ بیهقی ). چون نیکوئی کند آن چیز را در چشم وی بیارایند، تا زیادت فرماید. ( تاریخ بیهقی ).