آراستن

لغت نامه دهخدا

( آراستن ) آراستن. [ ت َ ] ( مص ) ( از پهلوی آرو، ایستادن ، برخاستن ، دور شدن ) زیب. زین. تقیین. تزیین. تجمیل. تحلیه. توشیح. تزویق. زبرجه. بزیب و زینت مزیّن کردن. تحسین کردن. متحلی کردن. آمودن. زیورکردن. آذین کردن. بگلگونه و غازه کردن :
شاه دیگر روز باغ آراست خوب
تختها بنهاد و برگسترد بوب.رودکی.چو بشنید خاقان بیاراست گاه
بفرمود تا برگشادند راه.فردوسی.بگویش که گردان ترا خواستند
سر تخت ایران بیاراستند.فردوسی.رخ دختران را بیاراستند
سرزلف بر گل بپیراستند.فردوسی.خرامان بیامد سیاوش برش [ بر سودابه ]
بدید آن نشست و سر و افسرش
بیاراسته خویشتن چون بهار
بگِردَش هم از ماهرویان هزار.فردوسی.چنین تا بیامد مه فرودین
بیاراست گلبرگ روی زمین.فردوسی.چو آراید او تاج و تخت مهان
برآساید از رنج و محنت جهان.فردوسی.عمر کرد اسلام را آشکار
بیاراست گیتی چو باغ بهار.فردوسی.یکی کلبه ای ساخت اسفندیار
بیاراست همچون گل اندر بهار.فردوسی.همه پشت پیلان به پیروزه بخت
بیاراست سالار بیداربخت.فردوسی.بر او آفرین کرد و گفتا که بخت
بیاراید از تو سر تاج و تخت.فردوسی.چو بر شاه عیب است بدخواستن
بباید بخوبی دل آراستن.فردوسی.چو خورشید گیتی بیاراستی
خروشی ز درگاه برخاستی.فردوسی.کنون تاج و اورنگ هرمزدشاه
بیارایم و برنشانم بگاه.فردوسی.جهانی به آئین بیاراستند
چو خوشنودی نامور خواستند.فردوسی.گر عیب سر زلف بت از کاستن است
چه جای بغم نشستن و خاستن است
جای طرب و نشاط و می خواستن است
کآراستن سرو به پیراستن است.عنصری.بدو داد فرخنده دخترْش را
بگوهر بیاراست اخترْش را.عنصری.آنکه خوبی از او نمونه بود
چون بیارائیش چگونه بود؟عنصری.روی گل سرخ بیاراستند
زلفک شمشاد بپیراستند.منوچهری.شهر آذین بستند از در سرای ارتاش تا در بتان و همه بخود ومغفر و زره و جوشن و دیبا بیاراستند. ( تاریخ سیستان ). ایزد عز ذکره سبکتکین را مسلمانی عطا داد و پس برکشید تا از آن اصل درخت... شاخها پیدا آمد به بسیار درجه از اصل قویتر و بدان شاخها اسلام بیاراست. ( تاریخ بیهقی ). و بمدد توفیق جمال حال ایشان بیاراست. ( تاریخ بیهقی ). چون نیکوئی کند آن چیز را در چشم وی بیارایند، تا زیادت فرماید. ( تاریخ بیهقی ).

فرهنگ معین

( آراستن ) (تَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - زینت دادن ، زیور کردن . ۲ - نظم دادن . ۳ - آماده کردن . ۴ - قصد کردن . ۵ - مجهّز کردن (سپاه ). ۶ - هماهنگ کردن (موسیقی ). ۷ - غنی کردن ، بی نیاز کردن . ۸ - گماشتن ، مأمور کردن . ۹ - منقش کردن . ۱٠ - آباد کردن ، معمور کردن . ۱

فرهنگ عمید

( آراستن ) ۱. زینت دادن، زیور کردن، خوش نما گردانیدن: چنین تا بیامد مه فوردین / بیاراست گلبرگ روی زمین (فردوسی: ۸/۲۳۷ ).
۲. آرایش کردن.
۳. نظم وترتیب دادن.
۴. چیدن، گستردن، راست کردن.
۵. فراهم کردن،آماده کردن.
۱. زینت دادن، زیور کردن، خوش نما گردانیدن: چنین تا بیامد مه فوردین / بیاراست گلبرگ روی زمین (فردوسی: ۸/۲۳۷ ).
۲. آرایش کردن.
۳. نظم وترتیب دادن.
۴. چیدن، گستردن، راست کردن.
۵. فراهم کردن،آماده کردن.

فرهنگ فارسی

( آراستن ) ( مصدر ) ( آراست آراید خواهد آراست بیارا آراینده آراسته ) ۱ - زینت دادن زیور کردن . ( آراستن ) در اصل زینت دادن با افزایش است در مقابل ( پیراستن ) چنانکه بزک کردن چهره ( آراستن ) است و زدن شاخه ها و برگهای زیادی درخت ( پیراستن ). ۲ - نظم دادن ترتیب دادن . ۳- آماده کردن مهیا ساختن حاضر کردن . ۴ - قصد کردن آهنگ کردن . ۵ - مجهزکردن ( سپاه ). ۶ - هماهنگ کردن . ۷ - غنی کردن بی نیاز کردن . ۸ - گماشتن مائ مور کردن : بیاراست بر میمنه گیووطوس ( فردوسی ). ۹ - منقش کردن : بخون دو نرگس بیار است چهر ( فردوسی . ۱٠ - آباد کردن معمورکردن . ۱۱ - بر پا کردن منعقد کردن ( مجلس بزم ... ) ۱۲ - شادکردن مسرورکردن : دل شاه گیتی بیاراستند ( فردوسی ).
تزئین تجمیل

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آراستن‏. خود یا دیگری را آرایش کردن یا زینت نمودن را آراستن می گویند و از آن به مناسبت در بابهای طهارت، صلات، زکات، حج، عاریه، و نکاح سخن رفته است.آراستن موضوع احکام پنج گانه تکلیفی است که گاه حکم وضعی نیز بر آن مترتب می شود.
به قول مشهور آراستن مساجد با طلا جایز نیست.
جواهر الکلام، ج۱۴، ص۸۸.
حق لازم زوج بر زوجه این است که خود را برای او بیاراید.
جواهر الکلام، ج۳۱، ص۱۴۷.
زینت کردن زن به زیور در نماز
العروة الوثقی، ج۱، ص۷۰۲
...

ویکی واژه

آرایش کردن، زینت دادن، زیور کردن. نظم دادن.
آماده کردن. قصد کردن. مجهّز کردن سپاه.
(موسیقی): هماهنگ کردن.
غنی کردن، بی نیاز کردن. گماشتن، مأمور کردن. منقش کردن. آباد کردن، معمور کردن. برپا کردن، منعقد کردن. شاد کردن مسرور کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم