لغت نامه دهخدا
اوان منقل آتش گذشت و خانه گرم
زمان برکه آبست وصفه ایوان.سعدی.
اوان. [ اِ ] ( اِ ) ایوان. ( ناظم الاطباء ). ایوان و کوشک. صفه بزرگ. ( آنندراج ). نیم گنبد. ( مهذب الاسماء ). ج ، اُون. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
اوان. [ ] ( اِخ )دهی است جزو دهستان رودبار بخش معلم کلایه شهرستان قزوین دارای 718 تن سکنه. آب آن از رودخانه محلی و محصول آنجا غلات و لوبیا و گردو و شغل اهالی زراعت است. استخر بزرگی دارد که آب از ته آن میجوشد و بدریاچه اوان معروف است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).