لغت نامه دهخدا
بخطائی که بگذرد در وهم
عاقلان را سزاست استغفار.خاقانی.با من سرگشته استنفار کن
پس ز استغفار استغفار کن.عطار.دلم سیاه شد از شعر مدح بیهوده
همین ز هرچه نه مدح است یارب استغفار.عطار. || پوزش. اعتذار :
گرْش غول شهر گوئی جای این گفتار هست
ورْش دیو دهر گوئی جای استغفار نیست.ناصرخسرو.چون از در توبت و انابت درآیند و بقدم استغفار و اعتذار بایستند توبه ایشان قبول کند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 154 ). || استغفر اﷲ گفتن :
ز دست طبع و زبانت چنان گریزد بخل
که دیو از آهن و لاحول و لفظ استغفار.ازرقی.مخفف آن ، ستغفار است. || الاستغفار استقلال الصالحات و الاقبال علیها و استکبار الفاسدات و الاعراض عنها. قال اهل الکلام الاستغفار طلب المغفرة بعد رؤیة قبح المعصیة و الاعراض عنها و قال عالم [ کذا ] الاستغفار استصلاح الامر الفاسد قولاً و فعلاً یقال اغفروا هذا الامر؛ ای اصلحوه بما ینبغی ان یصلح.( تعریفات جرجانی ).
- استغفار کردن ؛ آمرزش خواستن. غفران طلبیدن. استغفر اﷲ گفتن. توبه کردن :
چون بنادانی خویش اقرار کرد
شیخ خوش شد قائم استغفار کرد.عطار.موسی علیه السلام به حکمت جهان آفرین اقرار کرد و بر تجاسر خویش استغفار. ( گلستان ).
عاصیان از گناه توبه کنند
عارفان از عبادت استغفار.سعدی ( گلستان ).