اروک. [ اُ ] ( ع مص ) چریدن شتر درخت اراک را.( تاج المصادر بیهقی ). لازم گرفتن شتر اراک را. پیوسته در شوره بودن. ( تاج المصادر بیهقی ). || رسیدن شتر بهر درخت که باشد و اقامت کردن در خوردن آن. || مقیم شدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). ایستادن. || به شدن جراحت. بهتر شدن جراحت. ( تاج المصادر بیهقی ). فرونشستن آماس جراحت. اروک. [ ] ( اِ ) به معنی زیه و لثه است : علیق ثمره اش بتوت ماند... اروک را سخت کند و ریش دهن ببرد. ( نزهة القلوب ). رجوع به علیق در تحفه حکیم مؤمن و مخزن الادویة شود. در گوناباد خراسان آروک گویند. اروک. [ اَ ] ( ترکی ، اِ ) بترکی مشمش است. زردآلو. ( تحفه حکیم مؤمن ). رجوع به اروق شود. اروک. [ اُ ] ( اِخ ) شهر معروف باستانی بابل که اکنون خرابه آن بنام وَرَکَه نامیده میشود. اروک. [ اَ ] ( اِخ ) ذواروک ؛ وادیی است در بلاد عرب. ( معجم البلدان ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) زردالو شهر باستانی بابل
ویکی واژه
آروک (جانوری): لثه. درد دندان را بنشاند و آروک را سخت کند. «اخوینی» در گویش تونی؛ اَروک:لثه اَروک در زبان بهاری به معنی زردآلو از میوههای تابستانی است.