آسا

لغت نامه دهخدا

( آسا ) آسا. ( اِ ) گشاده شدن طبیعی دهان آدمی است بصورتی خاص از غلبه خواب یا ملال و یا شراب زدگی و یا پاره ای بیماریها. پاسک. باسک. دهان دره.دهن دره. دهن در. خمیازه. بیاستو. هاک. خامیازه. فاژ.فاژه. خامیاز. ثوباء. تثاوُب. آهنیابه :
چنان نمود بما دوش ماه نو دیدار
چو یار من که کند گاه خواب خوش آسا.بهرامی.و ازاین گفته اند که عطسه بر وقت سخن ، گوای باشد براستی ، که اندر خبر است که عطسه از فرشته است و آسا کشیدن از شیطان. ( کیمیای سعادت ).
و فعل آن کردن و کشیدن است.
|| زیور. زیب. آرایش.زینت :
بامّید قبولت بکر فکرم
چو بهر یوسف مصری زلیخا
بانواع نفایس خویشتن را
بسان نوعروسی کرده آسا.عسجدی. || وقار. ثبات. تمکین. آهستگی :
پیوسته همی شتاب و تمکین
ای شاه که طاعتت بود فرض
از عزم تو چرخ میکند وام
زآسای تو میکند زمین قرض.ملقابادی.زور بستاند تدبیر تو از پنجه شیر
کبر بیرون کند آسای تو از طبع پلنگ.مختاری.سرو اگر با قدّ رعنای تو هم بالاستی
کی چنان مطبوع و خوش اندام و باآساستی ؟ابن یمین.- به آسا ؛ بطوری که باب است. به قسمی که معمول و رسم است. آلامُد. به اَندام :
ببین که صنعت استاد رسته کرمش
چگونه دوخت به آسا قبای تربیتم.ابن یمین. || طرز. روش. قاعده. قانون. || هیبت و صلابت. ( برهان قاطع ).
- برآسای ِ ؛ مانندِ. بمنزله :
وراخواندی هر زمان اردشیر
که گوینده مردی بد و یادگیر
برآسای دستور بودی ورا
همان نیز گنجور بودی ورا.فردوسی.
آسا. ( پسوند ) اَسا. ادات تشبیه است. مثل. مانند. گون. گونه. شبه. وار. سان. سا. نظیر. شکل. صفت : آسمان آسا. بحرآسا. پادشاه آسا. پیل آسا. ترک آسا. خاقانی آسا. خورآسا. دلیرآسا. دودآسا. راهب آسا. رعدآسا. زمین آسا. ساسیاآسا. شیرآسا. عندلیب آسا. فلک آسا. مریدآسا. مهرآسا. یهودآسا :
عدوی او شود روباه بددل
چو شیرآسا خرامد او بمیدان .شهید.دربدی و گدی توئی منحوس
ساستاسا و ساسیاآسا.فرالاوی.بزم خوب تو جنةالمأوی
مَثَل ِ ساقی تو حورآسا.خفاف.عزم و حزمش به جنبش و بسکون

فرهنگ معین

( آسا ) ( اِ. ) خمیازه ، دهان دره .
( اِ. ) ۱ - زیب ، زینت . ۲ - وقار، تمکین . ۳ - طرز، روش . ۴ - پسوندی است که شباهت را می رساند مانند: رعدآسا.

فرهنگ عمید

( آسا ) ۱. خمیازه، دهان دره: چنان نمود به ما دوش ماه نو دیدار / چو ماه من که کند گاه خواب خوش آسا (بهرامی: شاعران بی دیوان: ۴۰۴ ).
۲. زیب، زینت، زیور، آرایش: به انواع نفایس خویشتن را / به سان نوعروسی کرده آسا (عسجدی: ۲۱ ).
۳. وقار، ثبات، آهستگی: سرو اگر با قد رعنای تو هم بالاستی / کی چنان مطبوع و خوش اندام و با آساستی (ابن یمین: لغت نامه: آسا ).
۴. طرز، روش.
مثل، مانند، شبیه، نظیر (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): برق آسا، تگرگ آسا، شیرآسا، گرگ آسا.
۱. = آسودن
۲. آسایش دهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): تن آسا، جان آسا، دل آسا، روان آسا، کم آسا.

فرهنگ فارسی

( آسا ) سومین شهریار یهودا بعد از سلیمان . وی در ۹۵۵ ق م . در گذشت . او پرستش خدای یگانه را تجدید و بت پرستان را اخراج کرد . دوره پادشاهی وی از همه پادشاهان یهودا نیکو تر و باشکوه تر بود . تورات بارها تقوای او را بعنوان نمونه و مثل یاد می کند .
( اسم ) ۱ - زیور زینت آرایش . ۲ - وقار ثبات تمکین آهستگی . ۳ - هیبت صلابت . ۴- طرز روش قاعده قانون . یاباسا. بطوریکه معمول است چنانکه رسم است آلامد . ۵ - بصورت پسوند باخر اسم ملحق شود و صفتی دال بر شباهت و مانندگی سازد : آسمان آسا پیل آسا شیر آسا . یا بر آسای . مانند بمنزل. : بر آسای دستور بودی ورا ( فردوسی ).
دهن دره خمیازه مثل مانند آسایش دهنده
پزشکان

فرهنگ اسم ها

اسم: آسا (دختر) (فارسی) (تلفظ: āsā) (فارسی: آسا) (انگلیسی: asa)
معنی: آسودن، آسایش دهنده، وقار، ثبات، آراینده، ( در قدیم ) شکل و شمایل، زیور مایه زیبایی و آرایش، وقار و ثبات و تمکین و آسودگی

دانشنامه عمومی

آسا (بورگس). هاسا ( به اسپانیایی: Haza, Burgos ) یک شهرستان در اسپانیا است.
آسا (فیلم). آسا ( انگلیسی: Assa ) یک فیلم جنایی به کارگردانی سرگئی سولویوف است که در سال ۱۹۸۷ منتشر شد که امروزه نوعی فیلم کالت محسوب می شود. از بازیگران آن می توان به الکساندر باشیروف، استانیسلاو گوواروخین، ویکتور تسوی، یوری گاسپاریان و الکساندر داماگارف اشاره کرد.
آسا (قزاقستان). آسا ( به قزاقی: Аса، اسا ) یک منطقهٔ مسکونی در قزاقستان است که در شهرستان جامبیل واقع شده است. آسا ۸٬۶۴۰ نفر جمعیت دارد.

دانشنامه آزاد فارسی

آسا. آسا ( ـ ح ۸۷۷پ م)(Asa)
سومین شاه یهودا(ح ۹۱۳ـ۸۷۷پ م) پس از سلیمان. جانشین پدرش ابیّا/اَبیّامشد. در سال های نخست ممکن است مادربزرگش مَعکهبه نیابت او سلطنت کرده باشد. در عهد آسا اگرچه زدوخوردهای خونین مرزی با اسرائیل ادامه یافت، یهودا شاهد رفاه نسبی و اصلاحات دینی و اجتماعی بود. به روایت عهد عتیق، هنگامی که آسا با بَنهَدَد، شاه دمشق، پیمان اتحاد بست، به سبب بی اعتمادی اش به خداوند با سرزنش حَنانیپیامبر روبه رو شد. پس از او پسرش یَهوشافاطبه سلطنت رسید.
اِسا
رجوع شود به:آژانس فضایی اروپا

ویکی واژه

(قدیمی): شکل و شمایل. خمیازه، دهان‌دره. زیب، زینت. وقار، تمکین.
پسوند و جزء پسین بعضی کلمه‌های مرکب است که شباهت را می‌رساند مانند: رعدآسا. برق‌آسا.
بن مضارع آسودن.
طرز، روش. آس.
(لری): نام چوبی که در باور لرها مقدس است.
مترادف آویزان‌کن، بیاویز، آویخته‌کن در زبان فارسی که شاید قید محسوب شود. رَخدِ یودِین آسا! لباس را شستی آویزان کن‌حا!
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم