لغت نامه دهخدا
نگه کرد پیشش یکی مار دید
که آن چادر خفته اندرکشید
ز سر تا بپایش ببوئید سخت
شد از پیش او سوی برور درخت
چو مار سیه بر سر دار شد
سر کودک از خواب بیدار شد
چو آن اژدها شورش آن بدید
بدان شاخ باریک شد ناپدید.فردوسی.بیشه ها بی شیر کردی دشتها بی اژدها
قلعه ها بی مردکردی شهرهابی شهریار.فرخی.در مثال ذیل، ممکن است قسمی از بوا باشد: سلطان بوقت مراجعت از سومنات یکی از شکره داران او اژدهائی بزرگ را بکشت و پوست آن بیرون کشیدند، طول آن سی گز بود و عرض آن چهار گز... اگر کسی رااین سخن قبول نیفتد بقلعه غزنین رود و آن پوست که از در بر مثال شادروان آویخته است ببیند. ( جهانگشای جوینی از تاریخ بیهقی ). || جانوری اساطیری بشکل سوسماری عظیم دارای دو پر، که آتش از دهان می افکنده و پاس گنجهای زیرزمین میداشته است. بَرغمان. بُرسان. تنّین. ( ربنجنی ) ( مفاتیح ) ( صراح ). اژدر. اژدرها. ( اوبهی ). ثعبان. ( دهار ) ( نصاب ):
به نخجیر شد شهریار دلیر
یکی اژدها دید چون نره شیر
ببالای آن موی بد بر سرش
دو پستان بسان زنان در برش
کمان را بزه کرد و تیر خدنگ
بزد بر بر اژدها بی درنگ.فردوسی.به بزم اندرون آسمان وفاست
به رزم اندرون تیزچنگ اژدهاست.فردوسی.سوی میسره نامبردار شیر
زواره که بد اژدهای دلیر...فردوسی.زن و اژدها هر دو در خاک به
جهان پاک از این هر دو ناپاک به.فردوسی.ولیکن چو جان و سر بی بها
نهد بخرد اندر دم اژدها
چه پیش آیدش جز گزاینده زهر
کش از آفرینش چنین است بهر.فردوسی.چه پرهیزی از تیزچنگ اژدها
که گر زآهنی زو نیابی رها.فردوسی.همی گفت اگر اژدهای دژم
بیاید که گیتی بسوزد بدم.فردوسی.سر پایه ها [ ی تخت ] چون سر اژدها
ندانست کس گوهرش را بها.فردوسی.هزبر جهانسوز و نراژدها
ز دام قضا هم نیابد رها.فردوسی.بیامد بسان یکی اژدها
کزو شیر گفتی نیابد رها.فردوسی.برآمد بر این روزگار دراز
کشید اژدها را بتنگی فراز.