انبارش

لغت نامه دهخدا

انبارش. [ اَم ْ رِ ] ( اِمص ) انباردن. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). پر کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِ ) هر چیزی که درون چیزی را بدان پر کنند و آنرا بعربی حشو گویند. ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) :
چو مخزن پر مکن از هرچه یابی
مساز انبارش خوردن شکم را.
ابوالمعانی ( از شعوری ج 1 ورق 112 الف ).

فرهنگ معین

(اَ رِ ) (اِمص . ) ۱ - انبار کردن . ۲ - چیزی که درون چیز دیگر را با آن پر کنند، حشو.

فرهنگ عمید

۱. پر کردن به صورت مداوم و مکرر.
۲. (صفت ) پرکردنی، هرچه که درون چیزی را با آن پر کنند.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - پر کردن انباردن. ۲ - چیزی که جوف چیز دیگر را بدان پر کنند حشو .

ویکی واژه

انبار کردن.
چیزی که درون چیز دیگر را با آن پر کنند؛ حشو.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال زندگی فال زندگی فال تک نیت فال تک نیت فال احساس فال احساس