بدکرداری

لغت نامه دهخدا

بدکرداری. [ ب َ ک ِ ] ( حامص مرکب ) بدفعلی. ( ناظم الاطباء ). بدکاری. بدکنشی. بدفعلی. بدفعالی : سرمایه غرض بدکرداری و خیانت را سازد. ( کلیله ودمنه ). کسی بر بدکرداری سود نکند. ( تاریخ گزیده ).

فرهنگ عمید

بدکاری، بدکنشی.

فرهنگ فارسی

بد کاری بد کنشی بد عملی بد فعلی بد فعالی مقابل نیک کرداری.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کریم
کریم
لسان الغیب
لسان الغیب
شکوه
شکوه
محتمل
محتمل