لغت نامه دهخدا
بدع. [ ب ِ ] ( ع ص ، اِ ) جوانمرد فراخ خوی و درگذشته از اقران در علم و شجاعت وشرف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مرد کریم خوشخوی. کریم واسعالخلق. ( از اقرب الموارد ). || تن پرگوشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ، ابداع ، بُدُع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
بدع. [ ب ُ دُ ] ( ع اِ ) ج ِ بِدْع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رجوع به بدع شود.
بدع. [ ب ِ دَ ] ( ع اِ ) ج ِ بدعة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). چیزهای نو پیدا شده در دین. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). و رجوع به بدعة شود.
بدع. [ ب ُ ] ( ع اِ ) ج ِ بدیع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به بدیع شود.
بدع. [ ب َ ] ( ع مص ) نو بیرون آوردن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). چیز نو بیرون آوردن نه بر مثالی. اختراع. ابداع. ابتداع. ( از اقرب الموارد ). || آبی ساختن چاه را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). احداث کردن چاه. به آب رسیدن چاه کن وآب بیرون آوردن. استنباط. ( از ذیل اقرب الموارد ).
بدع. [ ب َ دَ ] ( ع مص ) فربه شدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ذیل اقرب الموارد ). فربه گردیدن. ( از ناظم الاطباء ).
بدع. [ ] ( ع مص ) فصاحت و بلاغت بکار بردن. به طلاقت و گشاده زبانی سخن گفتن. ( از دزی ج 1 ص 57 ). || هیاهو کردن علیه کسی. فریاد کردن. بانگ زدن. صدا کردن. ( از دزی ج 1 ص 57 ).