بدبین

لغت نامه دهخدا

بدبین. [ ب َ ] ( نف مرکب ) کسی که در امری یا درهمه امور بنظر سؤظن نگرد مقابل خوش بین. ( فرهنگ فارسی معین ). آنکه چشم به عیب دیگران دارد. چشمی که بدی را می بیند :
یکی آنکه در نفس خودبین مباش
دگر آن که در جمع بدبین مباش.سعدی ( بوستان ).دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیریها که من در کنج خلوت می کنم.حافظ.در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه بدبین و بدپسند مباد.حافظ.- امثال :
برکنده به ، آن چشم که بدبین باشد
بدبین همه جا در خور نفرین باشد.( جامعالتمثیل ).|| در اصطلاح فلسفه ، آن که آفرینش را پر از یأس و حرمان و بدبختی داند مقابل خوش بین. ( فرهنگ فارسی معین ). دهرنکوه. ( یادداشت مؤلف ). || صاحب چشم بد. آنکه عین الکمال دارد. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

کسی که به هر امری و پیشامدی از روی بدگمانی نگاه کند.

فرهنگ فارسی

( اسم صفت ) ۱ - کسی که در امری یا در هم. امور بنظر سوئ ظن نگرد مقابل خوش بین. ۲ - آنکه جهان آفرینش را پر از یائ س و حرمان و بدبختی داند مقابل خوش بین .

فرهنگستان زبان و ادب

{pessimist} [روان شناسی] فرد دارای نگرش بدبینی

ویکی واژه

pessimista
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال قهوه فال قهوه فال آرزو فال آرزو فال احساس فال احساس