لغت نامه دهخدا
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم
عزیز از ماندن دائم شود خوار.دقیقی.همان طوس و نوذر در آن بستهید
کجا پیش اسب من اینجا رسید.فردوسی.بماندم اینجا بیچاره راه گم کرده
نه آب با من یک شربه نه خرامینا .بهرامی.پای او افراشتند اینجا چنانک
تو برزگون راژها افراشتی.لبیبی.چون و چرا بجوی که بر جاهل
گیتی چو حلقه تنگ از اینجا شد.ناصرخسرو.دانید که اینجا نیز گریزگاهی نیست. ( فارسنامه ابن البلخی ص 101 ).
بگفتا نیارم شد اینجا مقیم
که در پیش دارم مهمی عظیم.سعدی.گره تا میتوانی باز کن ازکار محتاجان
چو بیکاران بناخن گردن خود را مخار اینجا.صائب.