ایستاندن

لغت نامه دهخدا

ایستاندن. [ دَ ] ( مص ) ایستانیدن. برخیزاندن. مقابل نشاندن : یحیی و پسرش و دیگر بندگانرا بنشانند و بایستانند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 424 ). || نشاندن و نصب کردن. ( ناظم الاطباء ).گماردن : بونصر مشکان را بگوی تا دبیری نامزد کند و از خازنان کسی بایستاند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 245 ). || افراخته کردن و بلند نمودن. || برانگیختن و افراشتن. || مقرر کردن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ایستانیدن شود.

فرهنگ فارسی

(مصدر ) خواهدایستاند بایستان ایستاننده ایستانده )

ویکی واژه

[istādan]
کسی یا چیزی را وادار به ایستادن کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز استخاره کن استخاره کن فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تاروت فال تاروت