لغت نامه دهخدا
انیس. [ اَ ] ( ع ص ) مونس. ( مهذب الاسماء ). انس دهنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || انس گیرنده. ( ناظم الاطباء ). خوگرفته شده.( غیاث اللغات ). همدم و غمخوار و مصاحب. ( غیاث اللغات ). همدم و یار و رفیق و دوست و مصاحب. || هم خو و هم طبع و هم خصلت. ( ناظم الاطباء ):
خود باش انیس خود مطلب کس که پیل را
هم گوش بهتر ازپر طاوس پشه ران.خاقانی.- انیس اعضا؛ کنایه از چشم است. ( انجمن آرا ) ( هفت قلزم ) ( آنندراج ) ( برهان ).
- || اشاره به محبوب و مطلوب نیز هست. ( هفت قلزم )( برهان ) ( آرای ناصری ) ( آنندراج ).
|| هرچیز مأنوس. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || کسی. ( منتهی الارب ). احد. ( مهذب الاسماء ): ما بالدار انیس ای احد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )؛ در خانه کسی، احدی نیست. || خروس. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).