لغت نامه دهخدا
محسوس نیستند و نگنجند در حواس
نایند در نظر که نه مظلم نه انورند.ناصرخسرو.که شب را تیرگی چندان نماند
که رخ پیدا کند خورشید انور.انوری.شاهنشه ملوک قزل ارسلان که هست
از رای و روی او بسپهر انور آفتاب.خاقانی.- انور التوأمین؛ ( اصطلاح هیوی ) رأس التوأم الغربی از قدر اول. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
- انورالفرقدین؛ ستاره نورانی تر از فرقدان که بر پهلو و پشت دب اصغر جای دارند. ( یادداشت مؤلف ). || خوب روی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).