القاب

لغت نامه دهخدا

القاب. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ لَقَب. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). جمع لقب بمعنی بارنامه که دلالت بر مدح یا ذم کند، و فارسیان در محل مفرد استعمال کنند. ( از آنندراج ). لقبها و پاچنامه ها و خطابهایی که برای توقیر و تعظیم کسی پیش ازاسم او ذکر میکنند. ( ناظم الاطباء ). نامهایی که دلالت بر مدح یا ذم کنند. رجوع به لَقَب شود :
مفاخر ملکان زمانه از لقب است
بدوست باز همیشه مفاخر القاب.مسعودسعد.نصیب دولت و ملت ز خویشتن داری
درست کردی بر خویشتن همه القاب.مسعودسعد.و دیباچه آن رابه القاب مجلس ما مطرز گردانید. ( کلیله و دمنه ). و منابر اسلام را شرقاً و غرباً بفروبهاء القاب میمون مزین گرداناد. ( کلیله و دمنه ). و چون منابر خراسان بفر القاب همایون امیرالمؤمنین القادر باﷲ زیب و زینت گرفت... ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 309 ). منابر بذکر القاب میمون او بیاراستند. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 339 ).
نقش دیوار خانه ای تو هنوز
گر همین صورتی و القابی.سعدی.شد وقت که گرمی هوا تاب شود
باد سحری سموم القاب شود....حسن هروی ( از آنندراج ).- القاب دادن ؛ در تداول عامیانه فارسی زبانان ، با طول و تفصیل گفتن و یاد کردن چیزی.

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ لقب .

فرهنگ عمید

= لقب

فرهنگ فارسی

جمع لقب
(اسم ) جمع لقب خطابهایی که برای تعظیم و احترام کسی پیش از اسم وی آرند یا بجای اسم آنها را بکار برند لقبها .

ویکی واژه

جِ لقب.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال پی ام سی فال پی ام سی فال تماس فال تماس فال سنجش فال سنجش