افقی

لغت نامه دهخدا

افقی. [ اُ ف ُ] ( ص نسبی ) نسبت است به افق ، مقابل عمودی. آنچه در افق باشد. که عمودی نیست. متوازی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). آنکه از آفاق زمین باشد. ( از اقرب الموارد ).
- خط افقی ؛ مقابل خط عمودی. خط موازی با سطح آب ساکن .
|| هر که در زمین برای کسب معیشت رود. اَفَقی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اَفّاق. ( منتهی الارب ). آنکه در نواحی زمین رود برای کسب معیشت. ( یادداشت مؤلف ).
افقی. [ اَ ف َ قی ی ] ( ع ص نسبی ) اَفّاق. اُفُقی. هرکه در نواحی زمین رود برای کسب معیشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(اُ فُ ) (ص نسب . ) موازی ، منسوب به افق . خط راست موازی سطح زمین .

فرهنگ عمید

ویژگی چیزی که موازی افق و سطح زمین باشد.

فرهنگ فارسی

( صفت ) خطی موازی زمین و خط افق مقابل عمودی .
افاق . هر که در نواحی زمین رود برای کسب معیشت .

دانشنامه آزاد فارسی

اُفُقی (horizontal)
موازی با صفحۀ افق، عمود بر امتداد شاغول. افقی بودن صفحه را در عمل با استفاده از تراز می آزمایند. تیله ای که روی یک میز افقی قرار دارد نمی غلتد، مگر آن که فشاری به آن وارد شود. روی صفحۀ کاغذ، خطوط افقی به موازات بالای صفحه رسم می شوند.

ویکی واژه

orizzontale
موازی، منسوب به اف
خط راست موازی سطح زمین.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم