افرنج

لغت نامه دهخدا

افرنج. [ اِ رَ ] ( معرب ، اِ ) معرب فرانک یا فرنگ . یکی از قدیمترین جایها که این کلمه در میان مسلمین مستعمل شده است ، در ترجمه دیسقوریدوس است که بزمان متوکل عباسی یعنی نیمه ماءة نهم میلادی کردند. رجوع به کلمه طراغلودیس و مشمش در مفردات ابن البیطار شود. ( یادداشت دهخدا ). گروهی است از مردم مغرب. ( فرهنگ آنندراج ). معرب افرنگ و بمعنای آن. ( ناظم الاطباء ). این کلمه را اعراب بطور کلی به اروپائیان اطلاق میکنند یعنی معرب لفظ فرنگ محرف فرانگ است. و در اصل نام قوم کوچکی از جنس ژرمن بوده و در قرن هشتم ونهم میلادی یعنی در اوائل ظهور اسلام اکثر نقاط فرانسه و آلمان را ضبط کرده و بتمام اروپای وسطی تسلط یافتند و سلاطین مقتدری از این گروه بوجود آمد و به این مناسبت مسلمانان اهالی آن سامان را چنین نامیدند. کلمات فرانسه و فرانسِز نیز بهمین مناسبت لغوی بوجود آمد. و اسپانیاییها و انگلیسی ها هم مشمول این اطلاق بوده ولی رومیان و اهالی شبه جزیره بالکان و روسها مشمول این اطلاق نبودند. ( از قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به النقود العربیه و تاریخ غازان ص 206 و 257 شود.
افرنج. [ اَ رَ ] ( ع اِ ) معرب افرنگ و بمعنی آن. ( ناظم الاطباء ). اَفرِنگ. ( ناظم الاطباء ). افرنگ همانا بمعنی فرنگ است. ( آنندراج ). رجوع به فرنگ و افرنگ شود.

فرهنگ معین

(اِ رَ ) [ معر. ] (ص نسب . ) نک افرنگ .

فرهنگ فارسی

فرنگ .
معرب افرنگ و بمعنی آن

ویکی واژه

نک افرنگ.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ارمنی فال ارمنی فال رابطه فال رابطه فال تک نیت فال تک نیت فال کارت فال کارت