است

لغت نامه دهخدا

است. [ اَ ] ( اِ ) مخفّف استر. ( رشیدی ) ( مؤید الفضلاء ). مخفف استر باشد که از دواب مشهوره است. گویند از جمله متصرفات فرعون است. ( برهان ) ( جهانگیری ). || استخوان آدمی و سایر حیوانات. ( برهان ). و آن مأخوذ است از پهلوی بمعنی تن یا بدن ، استخوان. در اوستا است ، در سانسکریت اشتی . || تخم و دانه میوه ها. ( برهان ). هسته.
است. [ اَ / -َس ْ ] ( فعل ) -َست . صورتی از کلمه هست. هست. ( مؤید الفضلاء ). و آن مفرد مغایب ( سوم شخص مفرد ) است از مصدر استن و بدین وجه صرف میشود: استم. استی. است. استیم. استید. استند. و گاهی بتخفیف چنین آرند: ام. ای. است. ایم. اید. اند.
است ه-رگ-اه به ماقبل متصل شود همزه آن ساقط شود مانند: آمده ست و جانست و دلست. اگر حرف آخر کلمه ماقبل ، هاءغیرملفوظ باشد جایز است که همزه بجا ماند مانند: گفته است و گوینده است :
خدای جهان بر زبانم گواست
که گنج و سرای سپاهم تراست.فردوسی.من آنچه شنیدم بگفتمْت راست
تو به دان کنون رای و فرمان تراست.فردوسی.ز چین تا به گلزریون لشکر است
بر ایشان چو خاقان چینی سر است.فردوسی.گفت [امیر محمد] مرادی دیگر است ، اگر آن حاصل شود هرچه بمن رسیده است بر دلم خوش شود. ( تاریخ بیهقی ). و از کرده خود پشیمان شدند و زبانها بگشادند که ما بیچاره ها گنهکاریم ، حکم تراست. ( قصص الانبیاء ص 84 ).
ای لعبت خندان لب لعلت که گزیده ست
در باغ لطافت گل روی تو که چیده ست.سعدی.زسر تا پا گلی ای شاخ نازک
که برگت شیوه است و میوه ات ناز.کمال خجندی.این کلمه را قُدما بکسر همزه تلفظ میکرده اند چنانکه امروز در اصفهان :
مر او را تو با ما بصحرا فرست
که صحرا کنون جنت دیگرِست.فردوسی.در صفتت ملک راهزار دهان زاد
هر دهنی را از آن هزار زبانست
طبع ثنای ترا چنانکه بباید
خواست که گوید ز هیچ نوع ندانست
عقل کمال ترا در آنچه گمان برد
گشت که دریابد ای عجب نتوانست
باره شبدیز تو به رفتن و جستن
نائب ابر بهار و باد بزانِست.مسعودسعد.
است. [ اَ / -َس ْ ] ( پسوند ) -َست. مزید مؤخر نام بعض امکنه ، چون : مَرّست. مروَست.
است. [ اِ ] ( ع اِ ) کون. دُبُر. بُن.( ربنجنی ). نشیمن. حلقه دبر. تهیگاه. نشستنگاه. نشست جای. رَمادَة. رَماعة. عجز. کفل. ( برهان قاطع ). سرین. ( رشیدی ). مقعد. ام سوید. ام سویدا. ( المرصع ). محسّه. ستَه. محشه. حماء. خوارة. ( منتهی الارب ). قراعة. ام الطنیخه. ام تسعین. ام الخبیص. ام جعر. ام خنور. ام خوار. ام خوران. ام درز. ام وفر. ام سکین. ام عامر. ( المرصع ) ( منتهی الارب ). ام عزمه. ام عزامه. ام عزیمة. ام عفان. ( المرصع ). ج ، اَستاء، آسات. ( ربنجنی ) :

فرهنگ معین

( اَ ) (فع رابطه . ) سوم شخص مفرد از مصدر «اَستن » [ = هستن . ] (زمان حال فعل «بودن » ): هوا روشن است .
(اِ ) [ ع . ] (اِ. ) کون ، دبر، نشیمن ، نشستگاه ، کفل ، مقعد.
( ~. ) (اِ. ) ۱ - استخوان . ۲ - هستة میوه .
( ~. ) (اِ. ) استر.

فرهنگ عمید

۱. فعل سوم شخص مفرد معین که ماضی نقلی به کمک آن صرف می شود: گفته است.
۲. [مقابلِ نیست] فعل سوم شخص مفرد مضارع از مصدر «بودن»، هست: هوا سرد است.
سرین، کفل.
= اَوِستا: شهنشاه ایران سر و تن بشست / به جایی خرامید با زند و اُست (فردوسی: ۴/۲۷۷ ).

فرهنگ فارسی

۱ - سوم شخص مفرد از مصدر ( استن ) ( زمان حال فعل بودن ) : هوا روشن است . توضیح این کلمه در هنگام اتصال به پیش از خود گاه بدون ( ا ) نوشته میشود : ( آمدست رفتست جانست ) . ۲ - هست وجود دارد : ( گفت ( امیرمحمد ) مرادی دیگر است اگر آن حاصل شود هر چه بمن رسیده است بر دلم خوش شود . ) ( بیهقی )
خانواده سلطنتی مشهور ایتالیا

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] «است» یکی از ادات رابطه غیر زمانی در زبان فارسی است.
یکی از رابطه های غیر زمانی «است» و مقابل آن «نیست» است.
توضیح اصطلاح
قضیه حملیه علاوه بر موضوع و محمول به جزء دیگری نیاز دارد تا بیان کننده نفی یا اثباتِ نسبت حکمیه باشد. آن جزء دیگر در فارسی، ادات «است» و «نیست» و در یونانی «استین» است که رابطه غیر زمانی نامیده می شود، زیرا محمول را به طور مطلق برای موضوع اثبات یا از آن سلب می کند و نسبت حکمیه را به زمان خاصی محدود نمی سازد، بر خلاف «بود» و «نبود» که رابطه زمانی اند و نسبت را به زمان گذشته بر می گردانند.رابطه غیر زمانی در زبان عربی ممکن است حذف شود و در زبان فارسی اصیل حذف نمی شود. ابن سینا می گوید: «و قد یحذف ذلک فی لغات، کما یحذف تارة فی لغة العرب… و قد لا یمکن حذفه فی بعض اللغات کما فی الفارسیة الاصلیة…».

ویکی واژه

پهلوی
نیست.
می‌رود.
هستن. (زمان حال فعل «بودن»). هوا روشن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم