جبلت

کلمه جبلت در زبان فارسی معانی متنوعی دارد که شامل موارد زیر می‌باشد:

نهاد و سرشت: در این معنا، جبلت به نهاد یا سرشت فرد اشاره دارد، این واژه به ویژگی‌های ذاتی و طبیعی انسان‌ها یا موجودات زنده اشاره می‌کند که تحت تأثیر عوامل محیطی و اجتماعی قرار نمی‌گیرد. به عبارت دیگر، این واژه به خصوصیات بنیادی و غریزی فرد اشاره دارد که شکل‌دهنده رفتار و شخصیت اوست.

قوه و نیرو: در این کاربرد، جبلت به عنوان نیرویی طبیعی یا قوه‌ای در نظر گرفته می‌شود که در وجود انسان یا موجودات دیگر وجود دارد. این معنا می‌تواند به ویژگی‌های فیزیکی یا روحی اشاره داشته باشد که فرد را قادر به انجام کارها و فعالیت‌های خاص می‌کند.

خلقت و آفرینش: در این معنا، جبلت به معنای آفرینش یا خلقت اشاره دارد. این مفهوم می‌تواند به فرآیند ایجاد و شکل‌گیری موجودات زنده و غیرزنده در طبیعت اشاره داشته باشد و به چگونگی به وجود آمدن و سازمان‌دهی جهان اشاره می‌کند.

لغت نامه دهخدا

جبلت. [ ج ِ ب ِل ْ ل َ ] ( ع اِ ) آفرینش. ( غیاث اللغات ). خلقت. ( زمخشری ). جبلة. اصل. طبیعت. فطرت.طینت. طبع. غریزه. نهاد. آب و گل. خمیره. سرشت. گُهر. گوهر. ذات. منش. آفریده. عادت ِ قدیم:
اگر قرار جبلت ز آب و آتش خاست
چرا ببرد جبلت قرار آتش و آب.مسعودسعد.انصاف درجبلت عالم نیامده ست
راحت نصیب گوهر آدم نیامده ست.خاقانی.که تربیت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قدیم از جبلت او بدر برده. ( گلستان ). || آفریدگان. رجوع به جبلة شود. || گروه بسیاری از هر چیز.
جبلت. [ ] ( اِ ) داروی مسهل است و معدن او اصفهان است. ابن ماسویه گوید: منبت او زمین جبستر است. مسهل بلغم و صفرا بود. ( از ترجمه صیدنه ). در مخزن الادویه و مفردات ابن بیطار و تحفه حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی دیده نشد.
جبلة. [ ج َ ل َ ] ( ع ص، اِ ) روی یا پوست روی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( آنندراج ). || زن درشت خلقت. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ) ( آنندراج ): امراءة جبلة؛ زن بزرگ خلقت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از قطر المحیط ). || قوت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط )( آنندراج ). || عیب. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ) ( آنندراج ). || سختی زمین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) || ناقه بزرگ کوهان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
جبلة. [ ج ِ ل َ ] ( ع ص، اِ ) روی یا پوست روی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد )( قطر المحیط ) ( آنندراج ). || زن درشت خلقت.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از قطر المحیط ). || قوت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || عیب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( قطر المحیط ). || سختی زمین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) || ناقه بزرگ کوهان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || اصل. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || امت و جماعت. ( از قطر المحیط ) ( آنندراج ). || ثوب جیدالجبلة؛ أی جیدالغزل؛ یعنی نیکوریسمان. || رجل جیدالجبلة؛ أی غلیظ. ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( منتهی الارب ).
جبلة. [ ج ُ ل َ ] ( ع اِ ) کوهان. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || امت و جماعت. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(ج بِ لَُ ) [ ع. ] (اِ. ) نهاد، سرشت، منش.

فرهنگ عمید

۱. طبیعت، سرشت، اصل، فطرت، سیرت.
۲. قوه، نیرو.

فرهنگ فارسی

خلقت، طبیعت، سرشت، اصل، فطرت، سیرت، قوه، نیرو
( اسم ) طبیعت سرشت فطرت اصل.
داروی سهل است و معدنش اصفهانست

ویکی واژه

نهاد، سرشت، منش.

جمله سازی با جبلت

چه گفت کوه به یک لحظه ام برافشاندی گر از جبلت من مال و سوزیان شدمی
پس دامن طلب بر میان می زند و کمر همت می بندد تا خود را به مراتب بلند رساند و خداوند عالم در جوهر انسان و جبلت آن، چنین قرار داده که به هر کاری کمر بندد، و به هر امری که پیشنهاد خود سازد و در آن سعی و اجتهاد کند البته از پیش برمی دارد و به مطلوب خود می رسد.
بدان که به إزای هر یک از این ها لذتی است و المی، و لذت هر یک در چیزی است که مقتضای طبیعت و مناسب جبلت آن است که به جهت آن خلق شده اند، و المش در خلاف آن است.
خطا به اصل خدنگ تو هر که نسبت داد اگر گمان خطا هست در جبلت اوست
دلا مدار ز ابنای دهر چشم وفا که در جبلت این همرهان مروت نیست
تو ماه و آفتابی اگر در جبلت‌اند محض سخا و عین هنر ماه و آفتاب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال درخت فال درخت فال تاروت فال تاروت استخاره کن استخاره کن