لغت نامه دهخدا
ترا نیز با رزم او پای نیست
ز ترکان چنین لشکرآرای نیست.فردوسی.کجا نام آن نامور مای بود
بدنبر نشسته بت آرای بود.فردوسی.مر آن را میان جهان جای کرد
پرستشگه خاطرآرای کرد.اسدی.من اگر خارم اگر گل چمن آرایی هست
که از آن دست که میپروردم میرویم.حافظ. || ( اِ ) زینت و زیب و آرایش :
نمیباید برافزودن اگر مشاطه قدرت
جمالی را بزیبائی نگاری کرد و آرایی.نزاری قهستانی.
آرا. ( اِخ ) ( کلمه لاتینی ) یکی از صور فلکی. المحراب. الببغاء. المجمرة. آتشدان. ( ابوریحان ).
ارا. [ ] ( اِخ ) یکی از رؤسای اشیر بود( کتاب اول تواریخ ایام 7:38 ). ( قاموس کتاب مقدس ).